قدرت خدا
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

* نم نمک پاییز دلپذیر دوباره آمد باز * کنون که مژده دهد جشن گیریم این آغاز *

* فریاد گرم خیز مرداد شد در حنجره خفه * ز ترس امدن پاییز و لشکر زمستان ساز *

* تابستان وظیفه انجام داد در خور خویش * اینک زمان استراحت او آمده دوباره باز *

*  چنین نظم و قواعد چه کس تواند کرد * به جز خدای عز و وجل که همیشه است در راز *

* تاملی به صفای بهار و زخم گرم تابستان * پس از باد پاییز شود آغاز برف صورت ساز *

* کمال قدرت خدا بین که این جهان خاک * به هر زمان به نوعی و رنگی شود دمساز *

* بهار زیبا و دلنشین عروس فصول * شود داغ پس از آن آسمان باران ساز *

* پاییز ندا دهد به خاکیان مست به هوش * در پیش روی شماست زمستان سرما ساز *

* غرض زگردش اینها امر به بیداری توست * که تو بی خبر هشیار شوی و در آیی ز پرده ی راز *

* پرده راز تو جمله همان بی خبری توست * که این همه بینی و نمیکنی به تجربه اندوختن آغاز *

* بدر پرده جهل کبریای حق ببین * که تا چه حد است او قادر و بی نیاز *

* چگونه او تواند جهانی پر ز برف کند * پس از مرگ زمین بیارد او بهار زیبا ساز *

* چنین ید با قدرتی چگونه نتواند * کند کار کوچک تو بنده را همساز *

* غریب لال شوی که گفتی کفر * بدست خود نمودی خیش تن با کافران دمساز *



عرش
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

* کنون ز سردی بازار کسب دلم گرفت * صاف است آسمان ولی به چشم من آفتاب گرفت *

* آنکس که گویند دادرس روز در ماندگی است و ضعف * آیا کند فرصتی که دست من فقیر گرفت *

* آنقدر غوغاست به در دفتر بخت یا رب * که ده سفارش نتواند وقت ملاقات برای ما گرفت *

* دست ها گرفتارند و دیده ها داد میزنند به التماس دعا * آیا بود کسی که در این مئرکه دستی ز ما گرفت *

* یک دم به شوق دیدن سعادت هجوم بردم ولی * ز ازدهام صف سائلان نفس در سینه ام گرفت *

* یک بار دیگر عزم خود جزم نمودم شاید * که رسم به معشوق ولی قلب من گرفت *

* عجیب محشری کبری به پاست در این بالا * زیرا که تقاضا بیش گیرد و عرضه کم گرفت *

* در آن کنار حجره دیگری ست به نام دکه شانس * که از بخت بد من خدا هم درش را گل گرفت *

* در کوچه ی روبه روی من خانه ایست بس وسیع * که از طلا بر سر درش نوشته اند جمله ای که دلم گرفت *

* این خانه ی سعادت به روی درماندگان باز است * وی صاحبش ز ملک الموت آخرین نامه را گرفت *

* زیر آفتاب داغ و کفن پاره پاره ما * دیگر نماند جایی که جسم تبداع ما قرار گرفت *

* ناگه ز خواب پریدم و به یادم آمد آن رویا * عجیب سخت است رسیدن به نگینی که دل ز ما گرفت *

* یاقوت ما یک ارزن ز کیسه ی شانس خداست * آن هم که رفتم به عرش ولی فقط وقتمان گرفت *

* حاصل چهل سال درد ورنجی که خوردیم در خواب * دانه های درشت عرقی ست که بر جبینمان گرفت *

* غریب به نان و آب کم تقدیر بساز و ناله نکن * شاید دور تر ز عرش دستی ز تو گرفت *



برادر
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

 و اکنون تو ای برادر 

ای قطره ای ز دریای وجود پدر

 تو را چه میشود ؟

ترا چه میشود و این همه صبرت برای چیست ؟

این همه خفت برای کیست ؟

میخواهی ایوب زمان شوی

یا همچو دیگر پیامبران حق

مصلوب شوی به چوب و میخ

بشو.

آفرین بتو

ولی برای مقدس هدف پروردگار خود !

نکند در جنگ مغلوب گشته ای ؟

جنگ با بدی ،

جنگ با کژی ،

جنگ با سیل سواران غرقه در زره !

جنگ با خدایان جهل و ظلم و جور

 نه ....

تو تیر خورده ای ،

تیر جفا ،

تیر زبونی و زاری و بیکسی

تیر آلوده سرا پا به بی حیا !

دستت به من بده ،

بر خیز روی پا

آخر تو مرد بوده ای

و ابناء تو

مردان پیکار گر همچو کوه استوار .

تسلیم به چه ؟

تسلیم به که ؟

تسلیم به آن که خاک زیر پای توست ،

غیرتش ز توست ،

عزت و مایملکش زتوست ،

ایوب نشو .

مسیح نشو .

حسین باش ،

یک تنه در مقابل لشکر ظلم بایست !

جان بی بها بده .

دشنه و زوبین به جان بخر .

پیکر نازت غرق به خون نما

روی زمین

جایی که از آن جان گرفته ای !

فرود آ

نترس..... برادر نترس 

عزت تو به افتادن تو از بالای ذلت است .

آنگاه صلات ظهر

تو پیروز گشته ای

جسم تو قرن ها معبد زمان

و نام تو یک عمرافتخار !

دستت به من بده

برخیز روی پا

آخر تو مرد بوده ای

و ابناء تو

مردان پیکار گر همچو کوه استوار .

* نوشته ای از مرحوم علی انتظامی *