عرش
عرش
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

* کنون ز سردی بازار کسب دلم گرفت * صاف است آسمان ولی به چشم من آفتاب گرفت *

* آنکس که گویند دادرس روز در ماندگی است و ضعف * آیا کند فرصتی که دست من فقیر گرفت *

* آنقدر غوغاست به در دفتر بخت یا رب * که ده سفارش نتواند وقت ملاقات برای ما گرفت *

* دست ها گرفتارند و دیده ها داد میزنند به التماس دعا * آیا بود کسی که در این مئرکه دستی ز ما گرفت *

* یک دم به شوق دیدن سعادت هجوم بردم ولی * ز ازدهام صف سائلان نفس در سینه ام گرفت *

* یک بار دیگر عزم خود جزم نمودم شاید * که رسم به معشوق ولی قلب من گرفت *

* عجیب محشری کبری به پاست در این بالا * زیرا که تقاضا بیش گیرد و عرضه کم گرفت *

* در آن کنار حجره دیگری ست به نام دکه شانس * که از بخت بد من خدا هم درش را گل گرفت *

* در کوچه ی روبه روی من خانه ایست بس وسیع * که از طلا بر سر درش نوشته اند جمله ای که دلم گرفت *

* این خانه ی سعادت به روی درماندگان باز است * وی صاحبش ز ملک الموت آخرین نامه را گرفت *

* زیر آفتاب داغ و کفن پاره پاره ما * دیگر نماند جایی که جسم تبداع ما قرار گرفت *

* ناگه ز خواب پریدم و به یادم آمد آن رویا * عجیب سخت است رسیدن به نگینی که دل ز ما گرفت *

* یاقوت ما یک ارزن ز کیسه ی شانس خداست * آن هم که رفتم به عرش ولی فقط وقتمان گرفت *

* حاصل چهل سال درد ورنجی که خوردیم در خواب * دانه های درشت عرقی ست که بر جبینمان گرفت *

* غریب به نان و آب کم تقدیر بساز و ناله نکن * شاید دور تر ز عرش دستی ز تو گرفت *



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: